مانترامانترا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مانترا

مادرانه

1393/12/24 10:39
نویسنده : آناهیتا
149 بازدید
اشتراک گذاری

     سلام مانترا کوچولو. دیگه عادت کردم هر وقت به یه کامپیوتر دسترسی دارم یا حوصله تبلت داشته باشم برات بنویسم. راستش خونه اصلا حوصله ندارم پشت کامپیوتر بشینم. خب دلیلش اینه که توی اداره از صبح تا ظهر می‌شینم پشت سیستم . خسته می شم دیگه. اما دوست دارم برات بنویسم. دیشب بعد از حدود دوازده روز رفتی حموم. خیلی شیطونی کردی. اما وقتی اومدی بیرون هم دلت نمی خواست بخوابی. تا دیر وقت داشتم برات فرنی و حریره بادوم و سوپ دست می کردم. حالا حتما باید هر روز غذا بخوری. فرنی و حریره بادوم رو بیشتر از سوپ دوست داری. اما نون و بیسکوییت رو هم خیلی دوست داری. مثل خودم ماست هم می خوری. فکر کنم یه ماست خور حرفه‌ای بشی. شاید هم مث بابات خیلی شیرینی دوست داشته باشی. من خودم ترشی رو همیشه ترجیح دادم . اما بابایی خیلی شیرینی دوست داره. هر وقت کیک یا شیرینی درست می کنم، خودش نفر اوله خودشم تمومش می کنه. وقتی بتونی همه چیز بخوری، هر چی دلت بخواد برات درست می کنم. میدونی مانترا قدیما حال و هوای عید اینطوری نبود. همه چیز فرق داشت. الان چن ساله که دیگه نوروز رنگ خودشو از دست داده. هر چند من مثل همیشه سفره می ذارم و شیرینی درست می کنم. اما خب واقعا مث قبل نیست. حالا که تو اومدی، عید برای ما متفاوته. تو خودت رنگ عیدی . رنگ روز نویی. برای ما من و بابایی همه چیز فرق می کنه. انگار اومدی آسمون زندگی ما رو مث رنگین کمان نقاشی کنی. حالا دیگه هر روز برای م ا عیده. دیگه برام مهم نیست بیرون چه جوریه. مهم توی قلب ماست که تو هستی توش.هر کاری می کنم به عشق تواه. حتی اگه خسته باشم یا بی حوصله. باز هم به عشق تو هر کاری لازم باشه انجام می دم. منتظرم حرف بزنی. منتظرم بگی مامان بیا با هم بازی کنیم. مامان بیا خونم مهمونی. منتظرم حرفای قشنگ بزنی. به من توی کارا کمک کنی و باهم آشپزی کنیم. ببرمت بیرون. پارک . بازار. اما خب دلم نمی خواد این روزا تموم بشه. تو بزرگ می‌شی. می دونم  بزرگ هم بشی لذت خودشو داره. اما دلم برای روزای اینقدی ت هم تنگ می شه. چون خیلی  زود می گذره و دیگه برنمی گرده. من از روزای بچگیم خیلی چیزا یادم میاد. خیلی خاطرات تلخ و شیرین. روزای سخت.روزای شادی. روزایی که اشتباه می کردم. روزایی که پر حرفی می کردم. روزایی که راهمو اشتباه می رفتم. روزایی که درس نمی خوندم . خیلی تجربه به دست آوردم. دوست دارم همرو بهت بگم. تا تو راه اضافه نری. راهی که قبلا رفتم. تو می تونی مسیر کمتر و کم اشتباه تر رو انتخاب  کنی و پر از انرژی و سرمایه جوونی زود به مقصد برسی با یه کوله بار پر از تجربه های خوشایند. که می تونی خاطرات خوبشو مزه مزه کنی. اما این موجود دو پا یه ویژگی خاصی داره که دلش می خواد همه چیو خودش شخصا تجربه کنه. و کمتر پیش میاد یه مسیر  رو حذف کنه. با تمام توانم بهت کمک می کنم و سعی کنم  اینو بهت بگم  سعی می کنم اینو یاد بگیری که می تونی بعضی مسیرها رو کوتاه کنی. می تونی سرمایه عمرت رو ذخیره کنی. عمر برنمی گرده. جوونی بزرگ ترین سرمایه انسانه و چقدر خوبه که ما از این سالهای بی بازگشت درست استفاده کنیم . امیدوارم بتونی اینو درک کنی. خب من به نظر میاد مادر سخت گیری باشم. اما من سخت گیر نیستم.سعی می کنم بهت کمک کنم  تا آسیب نبینی. تا بتونی خودت گلیمت رو از آب بکشی بیرون بدون اینکه آسیب ببینی. سعی می کنم  بهت کمک کنم تا یاد بگیری بزرگترین لطفی که انسان ها می تونن به خودشون بکنن پشتکاره. با پشتکار آدمها به  بلندترین قله ها هم می رسن. من تو رو روی اون قله ها می بینم. از همین الان. پرچم موفقیت تو  روی بلندترین قله های پیروزیه. عاشقتم عزیزمبغل

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

پریسا
24 اسفند 93 11:11
خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه ان شا الله به ما هم سر بزنید
دختربهاری
24 اسفند 93 14:14
سلام ممنون که سرزدید منم لینکتون کردم
آمنه
24 اسفند 93 14:44
خدا حفظش کنه برات آناهیتا جون. مرسی که بهم سر میزنی عزیزم. وبلاگت عالیه. خواهش می کنم آمنه عزیز. از خوندن نوشته ها و دیدن عکس هاتون لذت می برم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانترا می باشد