مانترامانترا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مانترا

روزها

1393/12/26 9:41
نویسنده : آناهیتا
101 بازدید
اشتراک گذاری

    سلام مانترا جونم. یه عالمه برات چیز نوشتم پاک شد. دیشب حالت اصلا خوب نبود. همش گریه می کردی. منم حالم خوب نبود. سبزه خشگلی که درست کرده بودم خراب شد. تا حالا این اتفاق برام نیفتاده بود. اصلا حال هیچی رو نداشتم . تو هم همش می خواستی پیشت باشم. اومدم توی آشپزخونه ناهار امروز رو آماده کنم .خیلی گریه کردی. می خواستم بیام بغلت کنم. بابایی اومد بردت خوابوندت. شیر خوردی دیگه هم تا صبح بیدار نشدی. منو ببخش اگه خسته ام گاهی وقتا. دلم می خواست همش پیشت بودم. خیلی از لحظه های با تو بودن رو دارم از دست می دم. حیف. می آم خونه خسته ام . اما می خوام با تو باشم. باید انرژیم همش مال تو باشه. اما نیست. کاش می شد کار نکنم. اما اگه بگم نخوام بیام ناشکریه. خیلی مهمه. این کار بخشی از آینده تواه. برای همین حتما باید سر کار بیام. فقط آروز می کنم برات مادر خوبی باشم. منو ببخش. و بدون هر لحظه به فکر توام. دیروز بازم با هم مجله آشپزی نگاه کردیم. خوشت میاد. اما کلا زیاد حوصله نداشتی. به خاطر دندونت هم هست. امیدوارم دندونت زودتر بدون درد بیرون بیاد . و تو راحت بشی. عزیز دلم عاشقتم . همیشه به فکر توام. اگه در حقت کوتاهی می کنم منو ببخش. سعی میکنم مادر خوبی باشم. قول می دم. بوس

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانترا می باشد