بونسای من

    سلام مانترای عزیزم.امروز آخرین روز کارمه. دیشب کنارم دراز کشیدی و خوابت برد. بعد بهت گفتم  فردا آخرین روز کارمه. تا یک هفته هر روز صبح با همیم . با هم بیدار می شیم و من اون لبخند تو رو دوباره می بینم. شاید بزرگ ترین هدیه ای هست که تو هر روز به من می دی. هدیه ای که واقعا زیباست. از اینکه یکهفته تمام روز با تو هستم خوشحالم. دیگه برای با تو بودن خسته نیستم. توی این یه هفته تن خستم رو برات نمیارم. خیلی خوشحالم. مانترای عزیزم، از اینکه قبول کردی بچه ما باشی ازت ممنونم. هر روز خدا رو شکر می کنم که تو رو به ما داد. هر روز بهت نگاه می کنم و ازت تشکر می کنم که بچه ما شدی. چقدر ما خوشبختیم با وجود تو . الان بیشتر روزا توی عالم خودت آواز می خونی . حرفهای نامفهوم. که انگار کم کم دارن شکل می گیرن و مفهوم پیدا می کنن. من نمی خوام بچه نخبه ای باشی. اما مطمئنم سالم و باهوشی. و همین برای من کافیه. چند وقت پیش سفارش بونسای جنسینگ و افرای سرخ چینی داده بودم. امروز جنسینگ رو برام آوردن. وای نمی دونی چقدر قشنگه. مدت ها بود دلم میخواست داشته باشمش. دیگه دارمش. بازم می گم بران بیارن. آخه بعضی هاشون یه خورده سخت پیدا می شه. ولی فوق العاده زیباست. اگر تو نبودی به این فکر نمی افتادم بونسای داشته باشم. بونسای زیبا. تو هم فعلا بونسای مایی. اما قراره یه درخت زیبای انبوه و سربلند و بلند قامت بشی. بونسای عزیز من. دیروز رفتم با باشگاه خداحافظی کردم. تا 4 فروردین تعطیله. اگه بعد از اون اینجا بودم امون توی عید باشگاه رو شروع می کنم. دوست ندارم تنبل بشم. این مدت خیلی تاثیر داشته. دارم به وزن خودم بر می گردم. هر چی زودتر برگردم  به نفع خودمه. شاید اگه شیر می خوردی این اتفاق زودتر می افتاد اما تو خیلی زود شیر منو ترک کردی. بهر حال ورزش خوبه. در هر حالی. الان که اصلا واجبه. قرار شد امشب به یه مهمونی شام بریم. هر چند سه ساعت باید توی راه باشیم. سه ساعت هم برگردیم. اما خب ارزشش رو داره. دوستامون رو بعد از مدت ها می بینیم . تو قرار شد بمونی پیش خاله فیروزه. شب میایم دنبالت. برمی گردیم خونه. زیاد طول نمی کشه. فردا هفت سین رو پهن می کنم.  همه چیز آماده است. مخصوصا تو که امسال کنار هفت سین مایی. بانو مانترا.  تو حالا مهمترین سین  سفره ما هستی.