اومدی اداره
سلام مانترا کوچولوی مامان. عشقم. عزیزم. به اداره اومدنم عادت کردم. در عوض تمام بعد از ظهربا هم وقت می گذرونیم. دیشب تناایی تنهایی خودم بردمت حموم. خیلی بهم خوش گذشت. قبلا هم توی حموم آب رو با دستت می گرفتی. اونموقع خیلی کوچولو بودی. اما دیشب آب رو با دستت می گرفتی بعد دستت رو باز می کردی کف دستت رو نگاه می کردی. خیلی خنده دار بود . ده بار اینکار رو تکرار کردی. چقد باحالی تو. آواز خوندنت منو کشته. پریشب من و تو و بابیی رفتیم شهر کتاب برات کتاب خریدیم. یه خورده با هم قدم زدیم. اولین بار بود بدون لباس گرم بردیمت بیرون. هوا خیلی گرم شده. دیروز هم بابایی تو رو با آستین کوتاه آورد پیش من.
همین الان بابایی تو رو آورد اینجا. با مادرجون بودن. یه خورده پیشم بودی رفتی. خب سخته دیگه. اومدی یه خرده اینجا بودی. یه ذره دیدمت. عیب نداره. گفتم که دارم عادت می کنم. بعدا میام بازم برات می نویسم. دوست دارم.