بدون عنوان

مانترای من سلام. عزیز دلم. بزرگ شدی مامانی. می خوای حرف بزنی . با الفاظ نامفهوم . بیدی بیدی بیدی بیدی. نی نی و گل هنوز کلمه هایی هستن که خوب می گی. ولی خیلی شیطونی. یعنی با این کارات کلی من و بابایی می خندیم. از مبل می ری بالا خودت رو می ندازی روی یه مبل دیگه. اصلا از در و دیوار می ری بالا. دکمه های تلوزیون خوراکته. می ری توی ماشینت قام قام می کنی. روی موتور سوار می شی قام قام می کنی، شیطونیای باحال داری، شیر حموم بازمی شه میدویی توی حموم. دیشب خواب دیدم داری راه می ری، بدون اینکه بخوری زمین راه می رفتی. موهات بلند شده چتری می ریزی روی پیشونی ات. خشگل شدی بزرگ شدی. برات که آواز می خونم تو هم می خونی.  و نمی دونی  چقدر لذت داره.    

  راستش می خواستم چیزی رو بگم. چند وقته احساس می کنم کم برات وقت می ذارم. می خواستم بگم منو ببخشی .اگر یه وقتی خسته ام یا حوصله ندارم. می دونی حق ندارم اینو بگم که خسته ام یا حوصله ندارم. اما بعضی وقتا واقعا نمی تونم کاریش بکنم. تمام تلاشمو می کنم تا بیشترین زمان ممکن رو با تو بگذرونم. اون هفته چند روز شکمت درد گرفت، یعنی توی دفع مشکل داشتی که خوشبختانه با یه داروی ساده برطرف شد. اون هفته پنجشنبه تولد بابایی بود. شنبه هم تولد تواه. فک کن. چقد زود گذشت. شنبه یکسالت می شه. عزیز دلم. خیلی دوستت دارم. خوشحالم که پیش ما هستی، که سالمی. ایشاله همیشه شاد و سالم باشی، تولد بابایی مادرجون و عمه ها اومدن خونمون. آنیسا نبود، امشب هم برای تولد تو میان خونمون. خب به تو حسابی خوش می گذره. مادر جون خیلی باهات بازی می کنه، راستی همچنان کمد بازی رو دوست داری. ملحفه تو می کشی رو سرت و می گی د .د رو می کشی ، می خوای دالی بازی کنی. عاشق اینکاری. ما رو حسابی می خندونی. یکی دیگه از کارای مورد علاقت اینرو رفتن روی صندلی هاست و کندن استیرک هاییه که برات چسبوندم. بادکنک  باب اسفنجی رو خیلی دوست داری، وقتی رفته بودیم عطاویچ بهمون دادن. الان دیگه می دونی این بادکنک با استیکر روی یخچال یکیه. می دونی چقدر عشق می کنم؟ راستی یخچال عشق تواه، وقتی درش باز می شه می دویی می ری ، می چسبی بهش به زور جدات می کنیم،

در هر صورت اومدم ازت معذرت بخوام. تولدت رو تبریک بگم. و بگم عاشقتم.  

شنبه دوباره میام برات می نویسم.

     دوستت دارم