چقد دوری از تو برام سخته
سلام مانترا کوجولوی مهربون من. عشق مامانی. امروز روز دومی هست که کارم رو شروع کردم و اومدم اداره. باورم نمی شه این همه ساعت نمی بینمت. خنده هات رو نمی بینم. گریه هات رو نمی شنوم. .قتی صدام می کنی . جیغ می کشی. حیف که تو بزرگ می شی و من این همه لحظه ها رو نمی بینم. چقدر حیف. خب همه این روزا دیگه تکرار نمی شن. تو فقط یکبار بزرگ می شی. و دیگه به این روزا بر نمی گردی. هر لحظه این بزرگ شدن تو برام مث گنج می مونه. دیشب برای اولین بار برات سوپ درست کردم. امروز ناهار بابایی بهت می ده می خوری. مطمئنم که دوست داری. خدا رو شکر که مث خودم از هیچی تا حالا بدت نیومده. فرنی و حریره بادوم رو دوست داشتی. حتما اینم دوست داری...
نویسنده :
آناهیتا
8:27