مانترامانترا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مانترا

چقد دوری از تو برام سخته

      سلام مانترا کوجولوی مهربون من. عشق مامانی. امروز روز دومی هست که کارم رو شروع کردم و اومدم اداره. باورم نمی شه این همه ساعت نمی بینمت. خنده هات رو نمی بینم. گریه هات رو نمی شنوم. .قتی صدام می کنی . جیغ می کشی. حیف که تو بزرگ می شی و من این همه لحظه ها رو نمی بینم. چقدر حیف. خب همه این روزا دیگه تکرار نمی شن. تو فقط یکبار بزرگ می شی. و دیگه به این روزا بر نمی گردی. هر لحظه این بزرگ شدن تو برام مث گنج می مونه. دیشب برای اولین بار برات سوپ درست کردم. امروز ناهار بابایی بهت می ده می خوری. مطمئنم که دوست داری. خدا رو شکر که مث خودم از هیچی تا حالا بدت نیومده. فرنی و حریره بادوم رو دوست داشتی. حتما اینم دوست داری...
3 اسفند 1393

مانترا کوچولوی من

      مانترا کوچولوی من عشقم سلام. مانترا کوچولو همون اسمیه که وقتی توی شکم من بودی باهاش صدات می کردم. هنوزم خیلی کوچولویی. تازه شش ماهته ولی خیلی شیطون و با مزه ای. من و بابات عاشقتیم. تو همه زندگی مایی. نقشه گنج ما و خود گنج. الان نصف شبه و تو خوابیدی. مث فرشته ها. بعد از سه روز بابایی تو رو برد حموم وشست. برق می زنی از تمیزی. بالباس آبی که خاله فرشته برات خریده. خیلی دوستت دارم. عاشقتم.
22 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانترا می باشد