مانترامانترا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مانترا

خرسی جدید

1394/1/11 11:44
نویسنده : آناهیتا
134 بازدید
اشتراک گذاری

    سلام مانترا کوچولو. بانوی زیبای من. عشق من. گل من. بهار من. دیروز صبح هم دوباره بیدار شدی وقتی داشتم میومدم سر کار. اونقد هیجان زده بوده که تند تند دست و پا می زدی. اومدم کنارت بغلت کردم. دست و پاتو بوسیدم. بعدش از خونه اومدم بیرون. چقدر سخت بود. اما مجبور بودم. ابعداز ظهر که از سرکار اومدم خواب بودی. مادر جون و آنیسا عصر رفتن. اما آیلین و ممد هستن. از اینکه اومدم خونه دیدم تمام لباسات رو از توی کشوی لباسات ریختن بیرون و کردن تن عروسکا یه خورده عصبانی شدم. اما فقط به آیلین گفتم دیگه اینکارو نکن. چن تا لباس خیلی کوچولو بهشون دادم و اونارو جابجا کردم. شب هم مهمون داشتیم. اومده بودن عید دیدنی. النا و ارشیا و مامان و باباشون. برات یه خرس خشگل با لباس صورتی آورده بودن. تو خیلی خوشت اومد. یه خورده هم با ارشیا بازی کردی. الان دو سالشه. خب من وقتی یه مادر رو می بینم اول از تجربیات بچه بزرگ کردنش می پرسم. مهمترین موضوع برای من قطره آهنه. بیشتر مادرا با این موضوع مشکل دارن. من با خودم عهد کرده بودم که اگر نخوری به زور به هر قیمتی شده بهت قطره آهن بدم. چون تو نمی دونی که این موضوع خیلی مهمه. اما من که می دونم. پس باید کاری رو که تو هنوز در مرحله تشخیصش نیستی برات انجام بدم. ایشاله وقتی بزرگ شدی و خودت به مرحله تشخیص رسیدی کارات رو خودت انجام بده. خدا رو شکر که قطره آهنت رو خوب می خوری. و من با این قضیه مشکلی ندارم. امیدوارم تا دو سالت بشه همش خوب قطره آهن بخوری. عزیز دلم اگه بعضی وقتا یه خورده سخت گیری می کنم منو ببخش. وقتی بزرگ شدی همش رو درک می کنی. مطمئنم که می گی چقد خوب شد که اینکارا رو برام انجام دادن. تو باید سالم باشی تا بتونی آدم موفقی بشی. و فعلا ما مسئول  سلامتی  تو هستیم. امیدوارم بتونیم خوب از پسش بر بیایم. دیروز بابایی تو رو برد حموم. حسابی برق افتادی. روز به روز داری بزرگ تر می شیو صداهای جدید در میاری. در ضمن توی حموم می خوای از توی وان بلند شی. همش شیطونی می کنی. ولی خیلی ناز شدی. خانم شدی. ماه مایی. بانوی مایی. دیشب شکمت رو قلقلک می دادم قهقهه می زدی. هنوز دندونات بیرون نزده. من  نگران نیستم. فقط امیدوارم توی تغذیه تو کوتاهی نکنم. امیدوارم بتونم مامان خوبی برات باشم. امروز خوشبختانه بیدار نشدی . یه لحظه چشات رو باز کردی منو دیدی زدی زیر خنده. بعد د رجا چشات رو بستی و خوابیدی. خیلی با حال می شی وقتی اینکار و می کنی. دیشب نیم ساعت با خودت آواز خوندی و شیطونی کردی. اما خیلی دیر خوابیدی . آروز می کنم همیشه سالم باشی. عاشقتمبغل

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانترا می باشد