مانترامانترا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مانترا

ماموریت مامان و مانترا

1394/2/23 22:35
نویسنده : آناهیتا
163 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجه. عسل. جیگر. دو تا دندون پایینت خوب اومد بیرون. با یه دندون بالا. وقتی می خندی خیلی خشگل می شی. ماهی. نازی. این روزا کمتر میام. راستش جام توی اداره عوض شده. خیلی شلوغه. بعد از مدت ها دوبارا دارم توی جای شلوغ کار می کنم. برام زیاد فرقی نمی کنه. یه خورده بیشتر خسته می شم. وقت باشگاه رو تقریبا از دست دادم. مسءولیت یه کار دیگه هم به من واگذار شد. امروز اولین جلسه هماهنگیش بود. ماموریت داشتم. بابایی دیروز سرما خورد. تصمیم گرفتم تو رو با خودم ببرم. رانندمون صبح میومد دنبالم. باید آمادت می کردم همین. بیشتر برای اینکه مادرجون اینا تورو ببینن بردمت. ، جلسه اونجا بود. انگار صبح خیلی خوشحال بودی می اومدی بیرون. روزا که بابایی تو رو میاره اداره خیلی خوشحالی. معلومه بیرون رفتن رو دوست داری. ساعت 8 سوار شدیم. ساعت   و ربع10 رسیدیم. خوب بود. تو رو بردم پیش فرشته بعد رفتم پیش مادرجون. اشتباهم این بود. باعث شدم مادرجون تو رو نبینه. نمی دونستم می خوان برن مراسم ختم. بهرحال تو رو ندیدن. فرشته تو رو از آرایشگاه برد خونه. من ساعت 2 اومدم دنبالت. تا ساعت 4 هم رسیدیم خونه. خوب بود. به تو هم خوش گذشت. کلی توی ماشین شیطونی کردی. اولین بار بود تنهایی جایی می بردمت. البته راننده همه جا بود. اما بابایی نبود. بعدش که اومدیم خونه دیگه نخوابیدی تا ساعت 8 یکسره شیطونی کردی بعدش یه دفه خوابت برد. الانم گرفتی خوابیدی. البته با صدای باز شدن قوطی دلستر بیدار شدی، فکر کنم دوباره بخوابی. خوابیدی. بابایی همین الان از بیرون اومد. و آرومت کرد. البته دلسترا رو اون آورد. امروز خیلی خسته شدم. دلم می خواد بخوابم. فردا مهمون داریم. عمه ها با مادرجون. راستش من همیشه عاشق مهمون بودم و هستم. از اینکه میان خوشحال می شم. اما نگرانم از اینکه خدای نکرده مریض بشی. چن هر دو عمه به اضافه دخترعمه مریضن به شدت . امیدوارم تو مریض نشی. می رم بخوابم عزیز دلم. عاشقتم . نفس منی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانترا می باشد