مانترامانترا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مانترا

مانترا دست می زنه بدون کمک می ایسته

1394/3/18 11:02
نویسنده : آناهیتا
157 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مانترا جونم. عشق مامان. این روزا زیاد نمیام اینجا. اما سعی می کنم هر وقت اتفاق جدیدی می افته بیام بنویسم. اون هفته سه روز تعطیل بود . به اصرار مادرجون و پدرجون رفتیم خونشون. سه شنبه شام خونه خاله فیروزه بودیم. فرشته داشت از خوشحالی بال در می آورد. از اینکه تو رو می دید. بعدش رفتیم خونه مادر جون اینا تا جمعه ظهر. پنجشنبه شام رفتیم بیرون. خب خیلی شلوغ بود. رفته بودیم عطاویچ. به نظر من که غذاش عالی بود. توی روزای دانشجویی یکبار شعبه سعادت آبادشو رفته بودم. غذاشو دست داشتم. برام خاطره انگیز بود. از اینکه یه شعبش رو توی شهر ما زدن خوشحال شدم. اونشب اونجا برای اولین بار بود که تو دست زدی . دس دسی. وای نمی دونی چقد با هیجان اینکارو انجام می دادی.  انگار چیزی رو  فتح کرده بودی . خلاصه از اون لحظه که یاد گرفتی دست بزنی تا الان، به هر بهانه ای کف دستات رو می کوبی به هم. با هر آهنگی. با هر هیجان من. اون موقع است که من می خوام قورتت بدم. دیروز ساعت 4 از اداره برگشتم خونه. تو خوابیده بودی . وقتی من اومدم بیدار شدی. غدا خوردی دوپینگ کردی دیگه. شروع کردی به شیطونی. رفتی سراغ یکی از  گلدونا که در دسترست بود گل رو با دستت چنگ زدی . ریختی روی زمین. داشتی یه مشت گل رو می بردی توی دهنت که ازت گرفتم. و اما اتفاق مهم این بود که دیروز غروب خودت بدون کمک روی پاهات ایستادی. خودت بلند شدی. چند ثانیه ایستادی. خیلی هیجان انگیزبود. واقعا خوشحال شدم. راستی یه اتفاق هم برات خونه مادر جون افتاد. پیشت نشسته بودم . تو رفته بودی سراغ میز تلوزیون. هی بالا و پایین می کردی. من پیشت بودما. اما بلاخره سرت خورد به میز. تیز بود. دردت گرفت. گریه کردی. روی سرت یخ گذاشتم. خیلی گریه می کردی وقتی یخ می ذاشتم. اما باید اینکارو می کردم. معذرت می خوام. نباید اجازه می دادم همچین اتفاقی بیفته که بخوام روی سرت یخ بذارم بعد از این اتفاق به سرعت دوباره رفتی سراغ میز تلوزیون. اما خوشبختانه به خاطر یخ سرت اصلا ورم نکرد.تا فرداش  هم سرت فقط یه زخم کوچولو داشت. فرداش هم عمه هات اومدن دیدنت و تو کلی ذوق کردی.خلاصه این بود ماجرای تعطیلات. ما که جایی نرفتیم. بجز اون شب شام. برات بهترین روزا رو آرزو می کنم. بدون هیچ آسیبی. با تمام خوشحالی. با شادی و عشق. همه چیز برات بهترین باشه. و آدم موفقی باشی. دوستت دارم.منتظرم کارای جدیدترت رو بیام اینجا بنویسم.ماچ

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

پریسا مقصودی
19 خرداد 94 2:08
سلام مامان آناهیتا منم يه سايت زدم ولي بازديدم کمه اگه تونستين پيش منم بيا خوشحال ميشم از حضورتون.در ضمن خیلی خوشحال می شم با سایت های خوبی مثل شما تبادل لینک داشته باشم. ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانترا می باشد