مامان نگران
سلام مانترا کوچولو. عسلم. دختر شیطون مامان. شیطون به حدی که بهتره بگم از دیوار راست بالا می ری. دو سه روزه یه کم بی قراری می کنی. اولش انگار به خاطر دندون بود. ولی انگار حالا واسه گرماست. خوابت خوب نیست. بد می خوابی. مادرجون اینا از یکشنبه خونه ما بودن. پنجشنبه بعد از شام با دایی نا که از غروب اومده بودن خونمون رفتن خونه دایی. فردا برمی گردن دوباره. تو هم اونشب کلی با بیتا بازی کردی.اصلا شیطنت از سر و روت می بارید. توی چشمات پر از شیطونی. اما وقتی می خوای بخوابی خیلی طول می کشه. اونقد وول می خوری اونقد می خزی تا خسته میشی می افتی یه گوشه می خوابی. خودت روزا می ری سراغ اسباب بازی هات همرو می ریزی بیرون همه چیو می کنی توی دهنت. پنجشنبه داشتم ب...
نویسنده :
آناهیتا
8:43