مانترامانترا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مانترا

دلم برات تنگ می شه

       سلام مانترا کوچولوی من. صبح بخیر. امروز روز سومی هست که تو رو می ذارم و میام اداره. خب تو به مرور زمان عادت می کنی. اصلا شاید متوجه نشی. ما آدم ها اینطوری هستیم دیگه . هر طوری که ببینیم همونو قبول می کنیم . مخصوصا اینکه از اولش همونطوری بوده باشه . وقتی بزرگ تر بشی، چون از اول  صبح ها پیشت نبودم برای تو یه چیز عادیه. برای من اما خیلی سخته. امروز صیح که میومدم هنوز خواب بودی. شیرخوردی و دوباره خوابیدی . البته الان دو هفتست که دیگه اصلا شیر منو نمی خوری. چقد واسه اینکه شیرمو نمی خوری غصه خوردم . اما دیگه قبول کردم  نمی خوری. خیلی مقاومت کردم  اما دیگه نخواستم بیشتر اذیتت کنم. حالا احساس می کن...
4 اسفند 1393

چقد دوری از تو برام سخته

      سلام مانترا کوجولوی مهربون من. عشق مامانی. امروز روز دومی هست که کارم رو شروع کردم و اومدم اداره. باورم نمی شه این همه ساعت نمی بینمت. خنده هات رو نمی بینم. گریه هات رو نمی شنوم. .قتی صدام می کنی . جیغ می کشی. حیف که تو بزرگ می شی و من این همه لحظه ها رو نمی بینم. چقدر حیف. خب همه این روزا دیگه تکرار نمی شن. تو فقط یکبار بزرگ می شی. و دیگه به این روزا بر نمی گردی. هر لحظه این بزرگ شدن تو برام مث گنج می مونه. دیشب برای اولین بار برات سوپ درست کردم. امروز ناهار بابایی بهت می ده می خوری. مطمئنم که دوست داری. خدا رو شکر که مث خودم از هیچی تا حالا بدت نیومده. فرنی و حریره بادوم رو دوست داشتی. حتما اینم دوست داری...
3 اسفند 1393

مانترا کوچولوی من

      مانترا کوچولوی من عشقم سلام. مانترا کوچولو همون اسمیه که وقتی توی شکم من بودی باهاش صدات می کردم. هنوزم خیلی کوچولویی. تازه شش ماهته ولی خیلی شیطون و با مزه ای. من و بابات عاشقتیم. تو همه زندگی مایی. نقشه گنج ما و خود گنج. الان نصف شبه و تو خوابیدی. مث فرشته ها. بعد از سه روز بابایی تو رو برد حموم وشست. برق می زنی از تمیزی. بالباس آبی که خاله فرشته برات خریده. خیلی دوستت دارم. عاشقتم.
22 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانترا می باشد